مرداب برای به دست آوردن نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره
پس اگه کسی رو دوست داری، برای داشتنش سالها صبر کن.
توبه من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارام
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک خانه ما
سیب نداشت ؟!!
دوستم داشته باش بادها دل تنگند دستها بیهوده چشمها بی رنگند
دوستم داشته باش شهرها می لرزند برگها می سوزند یاد ها می گندند
باز شو تا پرواز سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز
دوستم داشته باش سیب ها خشکیده یاسها پوسیده شیر هم ترسیده
دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاه
دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرم تر از لبخند داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد
دوستم داشته باش برگ را باور کن آفتابی تر شو باغ را باورکن
واسه گلی خاک گلدون شو
که اگه به خورشیدم رسید
یادش باشه که چطوری به
این همه شکوه رسیده
درسه گل خوبه ولی ببین چه گلی
ارزش داره خاکش باشی
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی
هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
گریه کردم تا بدونی زندگی بی غم نمیشه
اگه دستم بگیری از غرورت کم نمیشه
ساکت و صبور و عاشق وقتی حوصله نداری
پیش حرفای دل من حرف عشق و کم میاری
لحظه هام تلخ و حقیرن وقتی قهری با دل من
کاش چشات یه جاده میزد از دل تو تا دل من
چقدر عجیبه
که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره
تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه
تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده
تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد
و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
اگر کسی عشق و علاقه خود را نسبت به چیزی که واقعا ارزش دوست داشتن داردحفظ کند، و آنرا صرف چیزهای غیرمهم، بی ارزش و بی معنی نکند، هرروز بیش از پیش عاشق کارش شده و قوی تر خواهد شد. البته بعضی از مواقع خوب خواهد بود که این شخص به میان مردم بازگشته و با آنها قاطی شود، حتی بعضی مواقع این امر اجتناب ناپذیر خواهد بود، ولی تنها آندسته از کسانی که ترجیح می دهند با کارشان تنها باشند و دوستان زیادی دوربرشان نیست، از مصونیت کافی در برابر مردم و دنیا برخوردار خواهند بود. حتی در میان بهترین جمع ها، بهترین محیطها و شرایط نیز لازم است تا در وجود آن شخص چیزی شبیه یک لنگر سنگین وجود داشته باشد تا او را نسبت به کارش متعهد و پایبند نگه دارد، چیزی که مثل آتشی درون روح او بسوزد و او هرگز اجازه خاموش شدن به آن ندهد.
وینسنت ون گوگ،
نقاش امپرسیونیست هلندی
از آنجا که ما همه به نوعی غیرکامل هستیم، همیشه به دنبال کسی می گردیم که وجود ما را کامل کند. ولی پس از گذشت چند سال یا چند ماه از ارتباطمان متوجه می شویم که هنوز راضی نشده ایم، بعد شروع می کنیم به سرزنش کردن طرف مقابل و دنبال کس دیگری می گردیم که بیشتر بتوان رویش حساب کرد. این موضوع می تواند بارها و بارها تکرار شود. تا اینکه بلاخره یک روز متوجه می شویم، هرچند وجود یک همراه می تواند ابعاد بسیار شیرینی به زندگی ما بیفزاید، ولی هرکدام از ما به تنهایی مسئولیت رضایت شخصی خودمان را برعهده داریم. هیچکس دیگری نمی تواند بجای ما اینکار را برایمان انجام دهد. اگر به چیزی غیر از این باور داشته باشیم، خودمان را به طرز خطرناکی فریب داده و زمینه را برای شکست هرنوع ارتباطی در آینده فراهم نموده ایم.
تام رابینز
دوست داشتن را تجربه نمی کردم، تجربه ی تلخی بود... دیگر هیچ وقت نمی خواهم حضوری گرم، سرمای وجودم را محو کند دیگر هیچ گاه به نگاه عاشقی دل نمی بندم و هیچ گاه به سلام مهربانی پاسخ نخواهم داد
eyval
kheyli ghashange movafagh bashi
زندگی من چطوری
عالی بود
بهتر از این نمیشه
خانومی من یادت نره وب من همیشه منتظر قشنگترین محبوبمه
باشه
فعلا
بای
سلام وبلاگ خوبی داری
پر از شعرهای عاشقانه...
کلی کیف کردم......... تو به من خندیدی و نمیدانستی...
به نظرت مطالب وبلاگت کمی طولانی نیست!!!
سلام نیلوفر عزیز. ممنونم که از من خواستی بهت سر بزنم. خیلی وقت بود به وبلاگی مثله تو نیومده بودم. اینهمه زیبا و اینهمه کامل. خوشحالم که میبینمت . این هم هدیه من به تو :
صدایت بوی شعرم را به یاد آرد
همان شعری که قلبش را
به گاه کودکیم از او
ربودند
و او تا مدتی بی روح در من زندگی می کرد
و او بی روح در من زندگی می کرد
واقعا چیزی واسه گفتن ندارم چون کارت حرف نداره